سلام
قبل از هر چیز و از اونجاکه میدونم مطلبم طولانی میشه , سلامتی مهراد جونو به اطلاع همه میرسونم و همینجا باز هم بارها و بارها خدارو شکر میکنم که حرفامونو گوش کرد و خودش پسرمو درمون کرد .
همونطور که قبلا گفته بودم دکتر برای مهراد آزمایش مدفوع نوشت که باید 3 روز پشت سر هم آزمایش میداد و گفت که هیچ دارویی هم نخوره . آزمایشها برای روزهای 19,20,21 فروردین بود . وقتی جواب آزمایشو گرفتم در روز دوم آزمایش در مدفدع خون دیده شده بود و هر 3 روز هم عفونت وجود داشت .
21ام که پنجشنبه بود و باید تا شنبه برای دکترش صبر میکردیم . روز جمعه از این موضوع خیلی فکرم بهم ریخته بود . یکی از دوستان تماس گفت که همگی بریم بیرون یه جای سرسبز بشینیم و ناهارمونو هم همونجا بخوریم . من گفتم که مهراد حالش خوب نیست و هوا هم هنوز کمی سرده و نمیتونم بیارمش بیرون برا همین نمیتونیم بیایم و خداحافظی کردم . خانومم گفت کاش تو باهاشون میرفتی تا یکم حالوهوات عوض بشه . من هم زنگ زدم که من باهاتو میام . رفتیم پارک طالقانی و زیر سایه درختها دقیقا زیر پرچم ایران نشستیم . تمام مدت توی فکر مهراد بودم و تقریبا حرف نمیزدم و خودمو با باد زدن زغال سرگرم کرده بودم . همه فهمیده بودن دلم گرفته و گفتن که بیا روی زیر انداز دراز بکش و کمی استراحت کن .
همینطور که دراز کشیده بودم و به مهراد فکر میکردم و از لابلای برگ درختا به آسمون نگاه میکردم چشمام به پرچم و کلام زیبای ( الله ) افتاد . همونجا دست به دامنش شدم و ازش معجزه خواستم نه درمان !!!!
گفتم که تا الان 22 روزه پسرم , پاره تنم مریضه و تا الان هم هیچ تغییر مثبتی نداشته و از اونجایی که میدونم تا همین حالا هم که حالش بدتر نشده بخاطر لطف تو بوده و میدونم که دیر یا زود حالش خوب میشه ولی من طاقت ندارم منتظر بمونم , ازت معجزه میخوام , زودتر حالش خوب بشه طوری که دقیقا حس کنم که تو پسرمو شفا دادی تا ایمان خودم هم قویتر بشه ...
برگشتم خونه و شب هم ساعت 23 رفتم دراز کشیدم تا بخوابت ولی تا صبح ساعت 4 خوابم نبرد، خیلی دلم شور میزد و همش فکر میکردم که فردا که میریم پیش دکتر چی میخواد بگه ؟!
شنبه داشتم آماده میشدم که جواب آزمایشو ببرم به دکترش نشون بدم که خانومم گفت به دکتر بگو : مهراد از دیروز تا امروز صبح توالت نکرده بود و یکم اسهالش کمتر شده ولی هنوز سبزه .... لبخند زدم ولی چیزی نگفتم چون میدونستم این موضوع از کجا داره آب میخوره ولی هنوز کمی شک داشتم .
رفتم دکتر و وقتی دکتر آزمایشو دید دقیقا نگرانی و ترسو توی صورتش میدیدم . و این نگرانم کرد .کلی سوال کرد که با وجود 22 روز اسهال حال فیزیکیش چطوره و آیا تب میکنه و حالت تهوع داره یا نه و ..... در نهایت گفت که این اسهالش مزمن شده و برای تشخیص دقیقتر باید 3 روز دیگه هم پشت سر هم آزمایش بده , شاید میکروبی وجود داشته که تو آزمایشات قبلی دیده نشده و ....
روز بعد یعنی 24ام هم باز صبح نمونه آزمایشو بردم بیمارستان ( هنوز سبز بود ولی یکم صفتتر شده بود )
دقیقا مهراد تا صبح روز بعد شکمش کار نکرد و روز بعد یعنی 25ام که خواستم نمونه رو ببرم بیمارستان کلا مدفوعش از نظر من نرمال نرمال بود .
دوباره تا 26ام صبح شکمش کار نکرد و بیماریش از نظر ما خوب شده بود تا حددی که شوخی میکردیم که حالا یه چیزی پیدا کنیم بدیم بخوره تا شکمش کارکنه :)
خلاصه برای جواب آزمایشها باید بعد از ظهر میرفتم بیمارستان . بااینکه میدونستم حالش خوب شده ولی همش دعا دعا میکردم که هیچ مشکلی نباشه . وقتی جواب آزمایشو گرفتم اشک توی چشمام حلقه زد .
کلا عفونت از بین رفته بود و خونی هم نبود . کلا همه چی نرمال بود .
فرداش یعنی 27ام دوباره رفتیم پیش دکترش و وقتی جواب آزمایشو دید تعجب کرد و با لبخند رو به ما کرد و به شوخی گفت:بیماری دید که ما دست از سرش برنمیداریم برا همین هم خودش دست برداشت و رفت . و دست و سرشو با علامت نمیدونم چیشده تکون داد و خندید . از اونجایی هم که مهراد از اول عید مریض بود و برای همین هم دکتر صلاح ندیده بود تا واکسن یک سالگیشو اون موقع بزنه گفت که الان دیگه میشه واکسنشو زد و همونجا هم مهراد واکسن یک سالگیشو زد . ( روز چهارشنبه 27 ام)
خدایا زبان و قلمم از هر کلامی در مقابل خوبیهای تو قاصر است ولی خودت از دل من خبر داری . خدایا شکرت...
همونجا بود که یاد شعر و ترانه مرحوم ناصرعبداللهی افتادم :
جواب سوالم تو باشی اگر – ندارم ز دنیا سوالی دگر
که من پاسخی چون تو میخواستم