مِهراد

مِهراد جان تا این لحظه 11 سال و 1 ماه و 7 روز سن دارد

06 فروردین 1392

هر چی به 18 فروردین نزدیکتر میشیم دلم بیشتر شور میزنه که البته همش از هیجانه .

فقط 12 روز دیگه مونده تا توی بغلم بگیرمت عزیز بابایی .

امسال برای تحویل سال با مامانی و تو که در شکم مامان هستی پای سفره هفتسین خونمون نشستیم و بعد از اینکه باهات کلی حرف زدیم و فیلم یادگاری گرفتیم , با دعای یا مقلب القلوب و الابصار ....

سال نو رو آغاز کردیم. امسال برای من بهترین آغاز سال نویی بود که تا حالا در عمرم داشتم , چون خدا وعده عیدیمو جلوتر بهم داده بود و میدونستم که تا 18 روز دیگه هدیمو بهم میده . هدیه ای که تا عمر دارم کنارم میمونه و باعث افتخار پدر و مادرش میشه ....

بعد از تحویل سال رفتیم خونه بابا بزرگ و تا 5 فروردین اونجا بودیم .

درتاریخ یک فروردین هم به دستور پزشکت رفتیم سونوگرافی مجدد و خیالمون از بابت سلامتیت راحت شد و

از اونجا که فعلا بخاطر کارم در فیروزکوه زندگی میکنیم و مامانی هم در هفته های آخر بارداریه و بیمارستانی هم که برات درنظر گرفتیم در تهرانه , صلاح ندیدم که مامانیو این همه راه تا اینجا بیارم چون هم رفت و آمد در این مسیر خطر ناکه و هم اگه عجله کردی و خواستی زودتر به دنیا بیای اینجا بیمارستان درستوحسابی نداره تا درست و حسابی به تو و مامانی برسند. برای همین مامان موند خونه بابابزرگ.

الان دلم برای هردوتاتون تنگ شده ولی آخر هفته باز میام پیشتون .

راستی مامان بزرگ و بابا بزرگ ( پدر مادر من ) هم 15 فروردین فقط به عشق تو بلیت گرفتن که بیان ایران .

ببین چقدر دوست دارن عزیزم .

برای انتخاب اسمت هم هنوز به نتیجه نرسیدم ولی سعی میکنیم که بهترین اسمو که لیاقتتو داشته باشه برات انتخاب کنیم .

خدایش کار خیلی سختیه , این انتخاب از هر انتخابی در زندگیم سخت تره ....

همیشه پیروز باشی عزیزم


تاریخ : 06 فروردین 1392 - 20:06 | توسط : بابای مِهراد | بازدید : 1068 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام