عزیزم , امروز تو و مامانی رو از بیمارستان ترخیص کردند و الان اومدیم خونه بابابزرگ . بعد از اینکه حدود 4 ساعت باهات حرف زدیم و .... بالاخره افتخار دادید و چشماتونو باز کردید. کلی خوشحالم کردی پسرم .
از 2 ساعت پیش هم شیرخوردنو یاد گرفتی و دیگه خودت شیرتو میخوری .
کیکت هم خوردیم و تو هم در کنار ما شیر مامانیو میخوردی.
الان هم مامانی داره باهات حرف میزنه و تو هم با دقت داری به حرفای مامانی گوش میدی و هر چند دقیقه یه مِک شیر میخوری .....
من هم به همین مقدار مطلبی که نوشتم اکتفا میکنم چون دلم طاقت نمیاره و میخوام بیام بغلت کنم .
یه چند تا عکس از امروز میزارم تا ببینی .
اولین عکس مربوط به لحظه خروجمون از بیمارستانه .
دوست دارم پسرم . بوووووووووس
مِهراد خان در زمان پایین آمدن از آسانسور بیمارستان پیامبران و رفتن برای زدن واکسن و سپس خروج از بیمارستان...
مِهراد خانِ خوابآلو در زمان رسیدن به منزل ....
مِهراد خان پس از بیدار شدن و ابراز شادمانی از اینکه فهمید از بیمارستان ترخیص شده و در جمع خانواده قرار گرفته...
مِهراد خان در حال تفکری عمیق درباره اهدافی که برای آینده در سر داره....
همیشه پیروز باشی عزیزم